وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل
ذخیره میکنم باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند
شاید امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی اومدی کسی تورو ندید اما من دیدمت
کسی تو رو حس نکرد ولی من باهمه وجودم حست کردم
همیشه دلم می خواهد برات شعر بنویسم
عاشق باشم و دلتنگ نمی ذاره نذاشته
همین خورده ریزی که اسمش زندگی
مسافر غریب من جاده زندگیت کجاست
بگو که مقصد دلت تو خونه فرشته هاست
چه قصه ها گفتی برام از روزگار نالوتی
گفتی دیگه خسته شدم از عشقهای دروغکی
سفر یه جور شکایت به خنده های دیگران
چقدر دلم خسته اس کنار من بمون
حرفهای من هنوز ناتمام تا نگاه می کنم وقت رفتن است
باز هم همون حکایت همیشگی
پیش از اونکه با خبر بشم لحظه عظیمت تو ناگزیر میشه
تو کوله بار خستگی که پر شده از خاطره
یه قلبی هست که می شکنه
بهت میگه یه حس کور که از این بیچاره دل بکن
دیو فریب سرنوشت می خواهد تو رو جدا کنه
یکی میگه کاشکی نره منم میگم خدا کنه خدا کنه خدا کنه
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل
ذخیره میکنم باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند
شاید امروز نیز روز مبادا باشد عاشقی جرم قشنگی است به انکارش مکوش